یک روایت شنیدنی از جوانی کیومرث پوراحمد

به گزارش مجله کامسا، کیومرث پوراحمد یک روز صبح تصمیم گرفت صدای ساعت را ببندد و قید کار در کارخانه ذوب آهن اصفهان را بزند و دنبال دلش را بگیرد و به عشق سینما راهی تهران بشود.

یک روایت شنیدنی از جوانی کیومرث پوراحمد

به گزارش ایسنا، این ها جملاتی است که کیومرث پوراحمد سال ها پیش در مصاحبه با رفیق قدیمی اش، احمد طالبی نژاد، منتقد و کارشناس باسابقه سینما گفته و حالا این یار دیرین که از انتشار خبر درگذشت ناگهانی پوراحمد همچنان بهت زده است، او از ورود این فیلمساز به سینما می گوید، از نسلی که رویاهایش بر باد رفته و از علاقه و عِرق این فیلمساز به ادبیات.

طالبی نژاد با اشاره به سرشروع ورود پوراحمد به سینما می گوید: اولین نکته ای که درباره زنده یاد پوراحمد می توان گفت این است که کارش را از نقدنویسی و درواقع از کار مطبوعاتی شروع کرد و البته منتقد حرفه ای و پرکاری نبود. گه گاه درباره فیلم هایی که می دید و از آن ها خوشش می آمد، از جمله فیلم آرامش در حضور دیگران ناصر تقوایی نقد های کوتاهی در نشریات معدودی که آن دوره به سینما می پرداختند، می نوشت و برخلاف آنچه در یکی از شبکه های خبری گفته شد، تحصیل نموده سینما نبود.

به عنوان کسی که دوستی سی و اندی ساله ای با او داشتم، فکر نمی کنم در دانشکده ای تحصیلات سینمایی نموده باشد. بعد از اینکه دیپلمش را گرفت، به خدمت سربازی رفت و در سپاهی دانش معلم شد و بعد از بازگشت به اصفهان به عنوان کارمند به استخدام کارخانه ذوب آهن در آمد. در مصاحبهیی که سال ها پیش با او داشتم، شرح داد که چگونه از کار در این کارخانه، دست کشید. او خود گفته بود، یک روز صبح هرچه ساعت زنگ زد تا بلند شوم و برای رفتن به کارخانه آمده شوم، بیدار نشدم و زنگ ساعت را بستم و این چنین بود که قید کار دولتی و کارمندی را زد و برای پیگیری علایقش راهی تهران شد.

طالبی نژاد ادامه می دهد: او مانند بسیاری از هم نسلان ما از کودکی، ناخواسته در معرض سینما قرار گرفته و به نوعی مرض سینما به جانش افتاده و بشدت عاشق فیلم و سینما بود. بعد ها که کمی بزرگتر شد، به واسطه حضور برادر بزرگترش، منوچهر که آن موقع به عنوان بازیگر در سینما فعالیت می کرد، علایق او به سینما بیشتر هم شد و به تهران آمد و این در و آن در زد تا وقتی به عنوان دستیار در سریال آتش بدون دود در کنار نادر ابراهیمی مشغول به کار شد و این سرشروع ورود او به فعالیت هنری بود.

یعنی با کوشش فردی و پیگیری شخصی اش، وارد این فضا شد نه به واسطه امکانات ویژه یا تحصیلات مرتبط. نمونه پیش از پوراحمد، ناصر تقوایی است که اتفاقا پوراحمد بشدت متاثر از او بود. ورود این دو به سینما و کارکرد هر دو آن ها در این هنر تقریبا شبیه هم است.

وی با تشریح دوره های مختلف فیلمسازی پوراحمد اضافه می نماید: در چند مرحله فیلمسازی کرد. ابتدا فیلم های کوتاهی در کانون پرورش فکری بچه ها و نوجوانان ساخت و بعد فعالیت خود را در همکاری با نادر ابراهیمی در سریال آتش بدون دود به عنوان دستیار کارگردان و سپس دستیار تدوین ادامه داد که به گفته خودش و نیز زنده یاد ابراهیمی، بخش هایی از این سریال را پوراحمد کارگردانی کرد و پس از آن با فیلم کوتاه زنگ اول زنگ دوم که حدیث نفس خودش بود، وارد فیلمسازی مستقل شد و بعد فیلم هایی مانند بی بی چلچله و تاتوره و ... را ساخت و بعد هم که وارد تلویزیون شد، با سریال بی نظیر قصه های مجید موقعیت خیلی خوبی در سریال سازی به دست آورد. همچنانکه سریال بعدی اش سرِنخ یکی از معدود سریال هایی است که رنگ و بوی ایرانی دارد و شخصیت هایش همه آشنا هستند و هویت و شناسنامه ایرانی دارند.

او یکی از ویژگی های عمده در کار پوراحمد را حال و هوای ادبی در آثار این فیلمساز می داند و در این باره شرح می دهد: اغلب آثار او در ژانر های گوناگون، از آثار ادبی ایرانی یا خارجی اقتباس شده اند و این خیلی مهم است چراکه ادبیات در همه جای دنیا پشتوانه بسیار خوبی برای سینماست و بسیاری از فیلم های خوب تاریخ سینمای دنیا به شکلی از آثار ادبی کلاسیک یا مدرن اقتباس شده اند و این روند همچنان هم ادامه دارد. به هر روی، پوراحمد از معدود فیلمسازان پیروز ماست که این گرایش را داشت و به پشتوانه ادبی ساخته هایش توجه بسیاری می کرد و آثار خیلی خوبش مانند قصه های مجید و بی بی چلچله، خواهران غریب، اتوبوس شب و ... همه اقتباسی هستند.

طابی نژاد در ادامه، کودکی ناتمام پوراحمد را که نام کتاب خاطرات این هنرمند هم هست، سرگذشت تلخ یک نسل می داند و یادآوری می نماید: سرگذشت تلخ نسل ماست. در آن دوران، در آن برهوت فرهنگی که امکانات مانند امروز نبود و بخصوص که پوراحمد متولد نجف آباد بود و نه خود اصفهان، دستیابی به سینما برایش هیچ هم آسان نبود. ظاهرا در نجف آباد تنها یک سینما بوده و علاقه مندان به سینما خیلی سخت می تواستند در آن فیلم ببییند. به هر حال ما نسل رویازده ای بودیم و پر از حسرت و عسرت که آن را در کتاب کودکی ناتمام پوراحمد خیلی شدید می بینیم.

او در خانواده ای پر جمعیت با ده دوازده خواهر و برادر بزرگ شده بود. هرچند شغل پدرش نسبتا خوب بود و در بازار اصفهان فرش فروشی داشت و دست شان به دهن شان می رسید، با این همه در آن شلوغی و ازدحام خانوادگی و با در نظر گرفتن اینکه همه خانواده ها دوست داشتند بچه ها شان دکتری، مهندسی، چیزی بشود، اینکه کسی بخواهد راه نامتعارفی برود و مثلا سینما را انتخاب کند، نکته مهمی است. آنچنانکه سریال قصه های مجید هم تلفیقی است از داستان هوشنگ مرادی کرمانی به اضافه خاطرات و تجربه های زیستی خود پوراحمد و از آنجا که سریال در اصفهان هم ساخته شده، رنگ و بوی بومی بیشتری هم به خود می گیرد. یعنی آدمی که مانند مجید راه دشواری را طی نموده تا به آرزوهایش برسد یا اصلا نرسد چراکه سالهاست بخشی از آرزو های نسل ما بر باد رفته.

احمد طالبی نژاد سخنانش را این گونه به سرانجام می برد: من هم مانند همه مردم و با اینکه دوستی سی و اندی ساله ای با کیومرث پوراحمد داشتم، همچنان در شوک هستم و ناباورانه فکر می کنم که آدمی مانند او با آن قد و قامت و آن ویژگی ها واقعا دست به خودکشی زده و اگر چنین نموده، چرا؟!

منبع: فرارو
انتشار: 17 فروردین 1402 بروزرسانی: 17 فروردین 1402 گردآورنده: kamsaco.ir شناسه مطلب: 1277

به "یک روایت شنیدنی از جوانی کیومرث پوراحمد" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "یک روایت شنیدنی از جوانی کیومرث پوراحمد"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید